✍️ دکتر حمیدرضا مقصودی

مادام العمر(life time)

۱- خدارحمت کند دکتر شاهرودی را. یک استاد اقتصاد متعارف و درس خوانده آمریکا و درعین‌حال بسیار دوست‌داشتنی و متشرع بود. جوک‌هایی که سر کلاس می‌گفت، تکه کلام بچه‌های دانشگاه شده بود. دکتر یک شورولت یاقوتی آمریکایی داشت که به نظرم در دهه ۱۹۷۰ ساخته شده بود. شورولت را از آمریکا خریده بود و با خود به ایران آورده بود. آن سال‌ها (اوایل دهه ۱۳۸۰) در دانشگاه ما مجموعاً سه چهار نفر خودرو داشتند که صاحبانشان خودروها را به داخل دانشگاه می‌بردند و کنار دفتر کارشان زیر سایه‌ای اختصاصی پارک می‌کردند. پارکینگ ابتدای دانشگاه اما یک مشتری همیشگی داشت: همان شورولت یاقوتی با صندلی‌های چرمی سفیدرنگ. دکتر اصرار داشت که خودرو را دقیقاً وسط پارکینگ و زیر آفتاب پارک کند. زمانی‌که من وارد دانشگاه شدم، شاید ۱۰ سال بود که دکتر همین کار را تکرار می‌کرد. رنگ یاقوتی خودرو انگار روزبه‌روز جدیدتر می‌شد و صندلی آن همچنان شاداب و بدون ترک مانده بود.

۲- یکی از سفرهای من در زمان مسئولیت در سازمان برنامه و بودجه، به یکی از مناطق نفت‌خیز جنوب بود. به یکی از میادین نفتی رفتیم که حدود ۴۰ هزار بشکه نفت را از آن‌جا استخراج می‌کردند. توربین جالبی را روی یکی از ورودی‌ها از مخازن قرار داده بودند که قدمتش من را یاد شخصیت‌های اتوبات فیلم تبدیل‌شوندگان می‌انداخت. قدیمی و جذاب. اوپراتور میدان می‌گفت این توربین در سال ۱۳۴۳ نصب شده و تا به امروز خاموش نشده است. یعنی از ۶۰ سال قبل این توربین فعال است.


۳- یکی از تفریحات علمی من، دیدن کلیپ‌های احیای لوازم قدیمی در یوتیوب است (متأسفانه این تفریح در آپارات پیدا نمی‌شود وگرنه من هرکجا که یک محصول ایرانی وجود داشته باشد، خارجی را استفاده نمی‌کنم). مثلاً یک اسلحه هفت تیر زنگاربسته که مشخص است سالها زیر خاک مانده را بر می‌دارند و با بروس و انواع مایعات شوینده به جان آن می‌افتند. با روغن‌کاری و استفاده از موادی دیگر، کاری می‌کنند که پیچ‌های زنگ زده دوباره باز شوند. همه اجزای هفت‌تیر را باز می‌کنند تا به قطعات کاملاً مجزا تبدیل شود. پس از شستشوی یکایک آن‌ها، دوباره فرایند اتصال را آغاز می‌کنند. قطعات که کنار هم جمع می‌شود، تعجب می‌کنی که آن‌ همه زنگار، هیچ‌یک را فرسوده نکرده و از بین نبرده است.


این مثال‌ها را بابت این ننوشتم که عده‌ای بخوانند و به داده‌هایشان برای خودتحقیری بیافزایند. بلکه نوشتم که یک مکتب در تولید صنعتی را معرفی کنم. مکتب تولید مادام العمر که به انگلیسی از آن به Lifetime یاد می‌شود. در اواسط قرن ۲۰ میلادی این مکتب بر نظام صنعتی دنیا سیطره داشت. صنعتگران می‌ساختند که بماند. نمی‌ساختند که خراب شود. لذا دانش‌هایی مثل متالورژی در این بازه زمانی رشد زیادی کرد. خاطرات مردم ما نیز مملو از نوستالوژی‌هایی از این جنس است. علی‌الخصوص که پس از دوره همراهی مصدق با ژاپنی‌ها در تأمین انرژی این کشور که ژاپن نفت زیادی را از ایران می‌خرید، شاهد ورود این کالاها از ژاپن بوده‌ایم. این‌که کالای ژاپنی در ذهن ایرانی‌ها، کالای باکیفیت تلقی می‌شود ازاین‌جهت است که در دوره سیطره این مکتب بر نظام صنعتی دنیا، بیشترین مبادله ما با ژاپنی‌ها بوده است و بیشترین کالا را از این کشور وارد می‌کردیم. اما این‌گونه نیست که این مکتب انحصاراً در ژاپن فعال بوده باشد. عموم کشورهای غربی در همین مسیر حرکت می‌کردند. خودرویی که در مثال اول معرفی کردم آمریکایی بود. اگر اشتباه نکنم، آن توربینی که در مثال دوم معرفی کردم هم ساخت بلژیک بود. این جمله را همیشه شنیده‌اید که بزرگ‌ترها می‌گویند: فلان محصول، قدیمی‌اش بهتر است. و به روح سازندگان آن کالاها درود می‌فرستند و روح تولیدکنندگان جدید را مورد عنایت ویژه قرار می‌دهند. حال آن‌که تولیدکنندگان جدید، گرفتار یک مکتب جدید تولیدی هستند. مکتبی که دیگر بنا نیست کالا را بسازد که بماند. کالاها دارای یک طول عمر نسبتاً مشخص هستند و تفاوت چندانی نمی‌کند که یک فرد خیلی محافظه‌کار و محتاط از آن‌ها استفاده کند یا یک فرد بی‌احتیاط. اگر هم در شرایطی این کالا باقی بماند، چنان از مد می‌افتد که فرد خجالت می‌کشد از آن استفاده کند. یا این‌که چنان کاربری‌اش قدیمی می‌شود که نمی‌توان از آن استفاده کرد. مثلاً اگر به شما بگویند، یک موبایل که در اواخر دهه ۱۳۷۰ ساخته شده، به چه کار می‌آید احتمالاً به امکان روشن یا خاموش کردن آن توجهی نمی‌کنید و نمی‌پرسید که آیا این موبایل سالم است یا خراب است. بلکه بلافاصله یاد آب‌گوشت بزباش و لحظه کوبیدن گوشت می‌افتید. بله با پیش‌تازی ژنرال موتورز، مکاتب صنعتی که کالا را برای همیشه می‌ساختند، به مکاتبی تبدیل شدند که کالاها را با کهنگی برنامه‌ریزی شده (planned obsolescence) می‌سازند. تقریباً همه شرکت‌های بزرگ صنعتی، امروزه با این ایده تولید می‌کنند.


تعمیرپذیری

۴- سر کوچه ما تعمیرگاه‌های مختلفی در دسترس بودند. از تعمیرگاه تلویزیون و رادیو تا تعمیرگاه یخچال و لباس‌شویی و لوازم برقی تا … . کاراکتر تعمیرکار که یک عینک ته استکانی به چشم داشته باشد و یک پیشبند چرمی به سینه بسته باشد و دست و صورتش پر از روغن باشد در کنار یک میز که روی آن از دستگاه هویه تا انواع پیچ‌گوشتی ریز و درشت و اهم‌متر و … احتمالاً برای همه هم‌سن‌های من و بزرگ‌ترها آشناست. رادیو که خراب می‌شد، دل و روده آن را بیرون میریخت. پس از مدتی ور رفتن با ترانزیستورها و مقاومت‌ها و … و مقداری لحیم‌کاری، شروع می‌کرد به جمع و جور کردن رادیو و معمولاً هم یکی دو تا پیچ‌ومهره را اضافه می‌اورد و چون معتقد بود اضافه است، دغدغه‌ای هم برای جادادن آن‌ها در رادیو نداشت. ولی با زدن رادیو به برق، خش خش آن به گوش می‌ رسید و با کمی پیچاندن پیچ تنظیم، صدای آقای حیاتی به گوش می‌رسید که خبرهای ساعت ۱۴ را روخوانی می‌کرد.

۵- دست‌فروش‌های کنار خیابان جمهوری در تقاطع حافظ، یکی از مهم‌ترین کالاهایی که عرضه می‌کردند، باتری موبایل بود. درب پشت موبایل، پورت‌های شارژ و … هم همیشه روی میز این دست‌فروش‌ها پیدا می‌شد. تعمیرکارهای موبایل هم یکی از مهم‌ترین کارهایشان، تعمیر محل اتصال باتری به موبایل بود که به علت جابجایی زیاد باتری معمولاً خراب می‌شد. بماند که بعضی‌هایشان که کاردرست‌تر بودند، خود باتری را هم باز می‌کردند و تعمیر می‌کردند. موبایل‌های قدیمی‌تر که باتری‌هایشان دیگر تولید نمی‌شد، راست کار این‌ها بود. باتری کهنه را می‌گرفتند، تعمیر می‌کردند و به موبایل جانی دوباره می‌بخشیدند. اخیراً اما موبایل‌ها دارای چنین امکان‌هایی نیستند. باتری‌ها روی موبایل و بدون امکان جداسازی قرار می‌گیرند. ابتکار عمل تعمیرکاران موبایل کمتر شده است و این افراد بیشتر به تعویض‌کار تبدیل شده‌اند. قطعات موبایل هم کمتر در بازار پیدا می‌شود. بعید است اگر بخواهید یک موبایل متعلق به چند سال قبل را تعمیر کنید، تعمیرکار یا قطعه آن پیدا شود.

یکی از خصوصیات نظام صنعتی در اواسط قرن بیستم، ایجاد امکان تعمیرپذیری در محصولات صنعتی بود. شاید هنوز هم برخی کالاها با امکان تعمیر ساخته شوند اما به‌وضوح، شاهد افول پارادایم تعمیرپذیری هستیم. کالاها برای میانه عمر مشخصی تولید می‌شوند و لاجرم پس از طی شدن آن میانه عمر باید دور ریخته شوند. در اینجاست که بعضی از بزرگ‌ترهای ما تعمیرکاران را مواخذه می‌کنند که کار بلد نیستند. معمولاً هم در ذهنشان مرحوم فلانی است که چقدر کاربلد بود و رادیو و تلویزیون و خودرو و یخچال و … را خوب تعمیر می‌کرد و ضمن کنایه زدن به تعمیرکاران امروزی، یاد و خاطره قدیمی‌تر‌ها را گرامی‌ می‌دارند. حال آن‌که تغییر پارادایم تولیدی است که همه این ماجراها را رقم زده است. تعمیرکار بیچاره هم که در زمان خراب شدن کالا به او مراجعه می‌کنیم، آخرین حلقه از فرایند است و چاره‌ای ندارد جز اینکه بگوید فلان قطعه مهم یا کل کالا را باید تعویض کنی. با تغییر نظام تولید، اقتصاد تعمیر تقریباً به حاشیه رفته است و میلیون‌ها تعمیرکار در سراسر جهان، کارکرد خود را از دست داده‌اند و به کارگران کارخانه‌ها تبدیل شده‌اند. حال باید بررسی کرد که آیا برای این افراد و مردم، الگوی کارگری مفیدتر است یا الگوی خویش‌فرمایی تعمیرگاهی؟


ارتقاء پذیری

۶- گاهی نمی‌دانیم در آینده چه خواهد شد. اما حدس‌هایی درباره آن می‌زنیم. لذا خود را برای آن‌چه در آینده رخ می‌دهد آماده می‌کنیم. در ساخت و تولید هم در تاریخ تولید صنعتی وضعیت به همین منوال بوده است. مثال ملموس آن را می‌توان در تولید رایانه‌های رومیزی در نیمه دوم قرن بیستم دید. شیارهایی روی مادربورد این رایانه‌ها بود که این امکان را می‌داد که در آینده بتوان CPU ها یا کارت های گرافیک یا … که با مشخصات بالاتر تولید می‌شوند را به آن‌ها اضافه کرد یا این‌که نسل آینده قطعات را با نسل فعلی آن‌ها جابجا کرد.

مکان ارتقاء، یکی از امکان‌هایی بود که برای تولیدات فراهم می‌کردند. برای مصرف‌کننده این اجبار وجود نداشت که برای ارتقاء کارکرد محصول صنعتی، آن را عوض کند و دوباره یک محصول جدید را خریداری کند. بلکه با نصب یک قطعه جدید یا تغییری اندک در قطعات قدیمی‌تر، به تکنولوژی روز دست پیدا می‌کرد. اما امروز این امکان حذف شده است. نه نه محصولات تازه تولید شده، این امکان را دارند و نه قطعاتی برای بهبود عملکرد محصولات سابق تولید می‌شود. تنوع‌بخشی‌ها به تولیدات علی‌الخصوص در روکش و ظاهر تولیدات و نصب آیتم‌هایی که رفاه بیشتری به مصرف‌کننده می‌دهد این تلقی را ایجاد می‌کند که محصول فعلی به‌هیچ‌وجه ارتقاء یافتۀ محصول سابق نیست. بلکه با یک محصول کاملاً جدید طرفیم. البته منکر آن نیستم که گاهی واقعاً محصول جدیدی تولید شده است و شاکله کلی و جزئی آن با محصول سابق تفاوت دارد. سرعت بالای تغییر هم امکان پیش‌بینی را در برخی از موارد از بین می‌برد. لذا این‌که درصدی از محصولات فاقد این امکان باشند، قابل پذیرش است.


فرسوده‌نمایی

در کنار عوامل فوق که هرکدام به نحوی سبب می‌شود که طول عمر استفاده از یک محصول کاهش یابد، با مسئله فرسوده‌نمایی که یک مسئله شناختی و ذهنی است نیز مواجه هستیم. بسیاری از محصولات، امکان استفاده دارند اما به دلایل شناختی و ذهنی حاضر نیستیم از آن‌ها استفاده کنیم. تصوراتی چون از مد افتادن، دون شأن بودن، قدیمی بودن، به‌روز نبودن و …، تصوراتی هستند که شدت و ضعف آن‌ها را می‌توان با کنش‌های رسانه‌های و فرهنگی و آموزشی کم یا زیاد کرد. از این روست که بخشی از کالاهایی که تصور می‌کنیم فرسوده هستند، ممکن است درواقع فرسوده نباشند و تا سال‌ها بتوان از آن‌ها استفاده کرد اما ترجیح می‌دهیم آن‌ها را کنار بگذاریم.

علاوه‌براین، قوانینی هستند که به فرسوده‌نمایی کمک می‌کنند. مثلاً قوانینی که خودروها با بیش از ۵ یا ۱۰ سال کارکرد را خودروهای فرسوده می‌دانند. آیا واقعاً همه خودروهایی که در یک سال ساخته می‌شوند، پس از ۵ سال فرسوده می‌شوند؟

چرا قانون‌گذار به‌جای سن و سال، از شاخصه‌های کارکردی استفاده نمی‌کند تا پس از معاینه فنی دقیق، میزان فرسودگی مشخص شود؟ ممکن است یک خودرو که در سال اول تولید، چند تصادف سنگین کرده است، در همان سال فرسوده شود اما یک خودرو هم بدون هیچ مشکلی تا ده‌ها سال کار کند.

 

نتیجه‌گیری

آن‌چه واضح است، مسیر تطور نظام صنعتی در دهه‌های اخیر، به سمت‌ و سوی یک‌بارمصرف‌های کوتاه‌مدت حرکت کرده است. ازبین‌رفتن اقتصاد تعمیر، نظام مشاغل را دگرگون کرده و حرکت به سمت کهنگی‌های زودرس، نیاز مصرف‌کننده به خرید را افزایش داده است. نتیجه این نظام صنعتی خاص، توسعه کارخانه‌داری و نظام کارگر و کارفرمایی است که درپی ایده بازده‌مقیاس فزاینده، روزبه‌روز در دنیا گسترش یافته است. کارخانه‌ها مرتب باید تولید کنند، پس معنا ندارد که کالاهایی را تولید کنند که مادام العمر باشد تا مصرف‌کننده‌ دیگری سراغ آن‌ها نیاید. اما کارگاه‌ها، هیچ‌گاه این فکر را نمی‌کردند. چون تولیدشان به قدری نبود که مصرف‌کننده‌شان روزی تمام شود. لذا در سال‌های اخیر، نهضت «مادام العمر» دوباره در مقیاس کارگاهی در برخی از نقاط دنیا احیا شده است. تعمیرناپذیری در کنار کهنگی زودرس این امکان را می‌دهد که در کنار کارخانه‌ها، مشاغل تعمیرگاهی رشد نکنند. چرا که این مشاغل نیز می‌توانستند مراجعه مشتری به کارخانه‌ها را کمتر کنند. عدم امکان ارتقاء نیز ناشی از یک حص تمامیت‌خواه است که در برخی از نظامات کارخانه‌ای وجود دارد. چرا که ارتقاء قطعات می‌تواند توسط اجزاء دیگری از نظام صنعتی انجام شود و رابطه‌ای مستقل از کارخانه اصلی و مشتری را برقرار کند. حتی ممکن است کارگاه‌های کوچکی، صرفاً حول مسئله ارتقاء شکل بگیرند.

به‌هرحال این تحولات صورت گرفته است. ممکن است گفته شود که این تحولات، دارای یک عقل محوری و استراتژیک که طراحی آن را انجام داده باشد نیست. من هم ادعایی در این زمینه ندارم. اما حداقل می‌توانم بگویم که عقل سودطلب سرمایه‌داری صنعتی کارخانه‌محور، مجموع اجزای نظام تولید را به این سمت‌وسو هدایت کرده است.